-
حضور پرزیدنت احمدی نژاد
چهارشنبه 30 فروردین 1385 02:02
آقای پرزیدنت ، من انرژی هسته ای نمی خوام ، اگه میگی این حق مسلم منه ، من از این حق خودم میگذرم که خیلی از حقوق مسلم ما پایمال شده . آقای پرزیدنت ، من امنیت می خوام ، من آرامش می خوام . چرا باید همسر من وقتی از خونه میره بیرون با چشم گریون و بدنی که از ترس می لرزه برگرده خونه ، چرا باید این مملکت تا این حد نا امن باشه...
-
پاسپورت دانشجویی
دوشنبه 21 فروردین 1385 18:47
ما توی یه کشور پیش رفته زندگی می کنیم . توی این شکی نیست . برای همینم هست که اگه یه کار اداری داشته باشی که از کارای دیگه یه کم متفاوت باشه باید بری تهران چون توی شهر خودت این کار انجام نمی شه . برای یه کاری باید می رفتم دبی که هر چه زودتر این کارو انجام می دادم به نفعم بود . من از سربازی معافم ، مدارکم رو هم پست کردم...
-
نوروز مزخرف !!
شنبه 12 فروردین 1385 12:28
این اولین پست توی سال جدیده . بازم یه عید دیگه اومد ، بازم به هم تبریک گفتیم ، بازم برای همدیگه آرزوی سالی خوب سرشار از موفقیت کردیم . بازم هر کسی رو که دیدم هی ماچ مالیش کردیم ، پسته های آجیل رو سوا کردیم ، شیرینی تعارف کردیم ، میوه ها رو قاچ کردیم و فقط نصفش رو خوردیم ( برا کلاس ؟ ) و خیلی کارای دیگه که سالهاست...
-
تصویر
یکشنبه 28 اسفند 1384 17:03
پ.ن : با نگه داشتن موس روی عکسها می تونید اسم عکس رو هم ببینید .
-
راز بقاء
شنبه 20 اسفند 1384 22:46
هر روز صبح غزالی در آفریقا بیدار می شود ، او نیک میداند که باید تندتر از سریعترین شیر بدود ، تا کشته نشود ... هر روز صبح شیری در آفریقا از خواب بیدار می شود ، او نیک میداند که باید تندتر از سریعترین غزال بدود ، تا گرسنه نماند ... مهم نیست که شیر هستید یا غزال ، بهتر است با طلوع خورشید دویدن را آغاز کنید . Antoni پ.ن :...
-
از زمان و معماری
دوشنبه 15 اسفند 1384 22:23
دو - سه روزیه خوندن کتاب « از زمان و معماری » نوشته " منوچهر مزینی " رو شروع کردم . راستش این کتاب رو خیلی وقت پیش گرفتم . این که میگم خیلی وقت پیش واقعآ خیلی وقت پیش بود . دقیقآ 16 / 11 / 78 ( اول کتاب یادداشت کردم ) یعنی حدود 6 سال پیش . اون موقع تازه یک سال و نیم بود وارد دانشکده معماری شده بودم . وقتی این کتابو...
-
تنهایی
دوشنبه 8 اسفند 1384 14:58
چه حسی داره ؟ چه حسی داره آدم شب و روز تولدش تنها باشه ، تنهای تنها . تنهایی ، شب ، جاده ، یه سی دی پر از خاطره ، یه موبایل که بر خلاف همیشه توی جاده آنتن می ده ... نه کیکی ، نه شمعی ، نه تولدت مبارکی ، نه کادویی ، نه نگاهی ، نه بوسه ای ، نه بغل کردنی ، نه دوستی ، نه آشنایی ، نه امیدی ، نه حسی ، نه حالی ... !! هر چی...
-
تولد
یکشنبه 7 اسفند 1384 15:21
فردا ( ۸ اسفند ) سالروز تولد منه ، همین .... !!!
-
تبریک
یکشنبه 30 بهمن 1384 02:15
تئاتری که خانومی برای جشنواره تئاتر کودکان کار کرده بود مقام اول رو آورد . جشنواره خوبی بوده و سطح کارها هم این جور که شنیدم بالا بوده . الان هم خانومی داره می ره کلاس کارگردانی تئاتر عروسکی . یه دوره کلاس فشرده با یه استاد خیلی عالی که از تهران اومده . عزیزم ؛ بابت اول شدن کارت بهت تبریک می گم و برات آرزوی موفقیت...
-
والنتاین یا سپندار مذگان !!
سهشنبه 25 بهمن 1384 12:49
وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم ، به نظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید . اما ظاهرآ این گیجی چندان هم عجیب و دور از انتظار نیست ، چون عبارت " ضربه فرهنگی " را چنین تعریف کرده اند : " تغییراتی در فرهنگ که موجب بوجود آمدن گیجی ، سردرگمی و هیجان می شود . این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیکر ملت ما فرود آمد که جز گیجی و...
-
رقص زنجیر ها
سهشنبه 18 بهمن 1384 16:52
آدم مذهبی نیستم ، توی مدارکم نوشته مسلمان - شیعه و این چیزیه که من باهاش به دنیا اومدم ولی حتی نماز هم نمی خونم ، روزه هم که دیگه خیلی ساله نمی گیرم . ولی همیشه قبل از محرم دچار یه حس خاص می شم . نمی دونم چیه ولی دلم هوس مجالس عزاداری امام حسین رو می کنه . اون صدای طبل ها ، صدای زنجیرا - زنجیرهایی که تو هوا میرقصن و...
-
من بداخلاقم
پنجشنبه 13 بهمن 1384 11:51
توی زندگی عادی و رابطه با مردم و یا حتی توی روابط کاری مشکل بد اخلاقی ندارم ، اصلآ . این اخلاق فقط یه جا سراغ من می یاد اونم توی زمین فوتبال . با بچهای دانشکده ( که البته الان دیگه بچه نیستن ) هفته ای دو روز می ریم فوتسال ( فوتبال سالنی ) . جمع خیلی دوستانس ، همه بچه ها رو تقریبآ 6-7 سال میشناسیم . با هم همکلاس یا هم...
-
یک بوس کوچولو
دوشنبه 10 بهمن 1384 13:48
دیشب رفتیم سینما ( البته به قصد خرید رفتیم ولی از سینما سر در آوردیم ، اینم یه روش توپ برا آقایون که می تونن پیاده روی های خرید و دیدن ده باره تمام مغازه های یک پاساژ رو با پیشنهاد رفتن به سینما دودر کنن ، البته عیال مربوطه باید تریپ هنری و عشق فیلم باشه !!) فلیم یک بوس کوچولو ساخته " بهمن فرمان آرا " با بازی " جمشید...
-
آرزوی کودکی
چهارشنبه 5 بهمن 1384 16:16
همه ما وقتی بچه بودیم با این سوال از اطرافیان زیاد مواجه می شدیم که : دوس داری وقتی بزرگ شدی چه کاره بشی ؟ توی مدرسه هم توی راجع به ین موضوع انشاء زیاد نوشتیم . هر کی رو هم میدیدی یا می خواست مهندس بشه یا دکتر یا خلبان ، من اما اصلا دلم نمی خواست هیچ کدوم از اینا بشم . از دکترها که متنفر بودم ، از بسکه تو بچگی مریض...
-
تصمیم کبری
دوشنبه 3 بهمن 1384 15:09
دیروز یه تصمیم کبری گرفتم ، دیگه نمی رم سر کار . حدود 40 روز اونجا کار کردم ولی دیدم اون چیزی رو که انتظار داشتم بهم نمیده ، ضمن اینکه پایان نامه دانشگاه هم همینجوری مونده . می خوام بچسبم پایان نامه رو تموم کنم ، تحویل بدم تا مدرکم بیاد دستم . برا آینده یه فکرایی دارم که دیدم با کار کردن اونجا از هدف اصلیم یه کم دور...
-
تئاتر
شنبه 1 بهمن 1384 23:18
چند روز پیش خانومی زنگ زد که قراره برا یه تئاتر کودکان دکور طراحی کنم و نیاز به همفکری دارم .قرار شد برم پیشش یه کم با هم راجع بهش حرف بزنیم . رفتم پیشش ، با هم نشستیم متن رو خوندیم و به این نتیجه رسیدیم که متنش جای کار آنچنانی نداره . به نظرم خیلی کلیشه ای و تکراری بود این شد که خانومی رفت دنبال اینکه خودش یه متن...
-
حس نوستالژی اوشین
چهارشنبه 28 دی 1384 17:29
یه چند وقتیه شبکه اصفهان داره سریال اوشین رو پخش می کنه . اونایی که هم سنو سال من یا بزرگتر باشن این سریال یادشونه . مقتی این سریال پخش می شد ( با اسم اصلی سالهای دور از خانه ) من تازه رفته بودم دبستان ، نمی دونم اول بودم یا دوم ولی خوب خیلی کوچیک بودم .یادمه اون موقع سراسر هفته مردم منتظر بودن تا شنبه بشه و تلویزیون...
-
خدایم بیامرزاد ...
سهشنبه 27 دی 1384 12:55
راستش به دلیل تنبلی مفرط خانومی ( البته شاید گرفتاری واژه درست تری باشه ولی خوب بدجنسیه دیگه ) در زمینهُ نوشتن مطلب توی این وبلاگ من هم طی یه اقدام شهادت طلبانه ( انتحاری ) تصمیم گرفتم این وبلاگ رو از حالت دو نفره به یه نفره تغییر بدم .( این کارم خیلی شجاعانه بود، نه؟ ) حالا باید منتظر عکس العمل عیالات متحده باشم ....
-
تراول
یکشنبه 25 دی 1384 22:34
داد می زنم ای جان ، ای جان رفته بودم به تهران ، رفته بودم به تهران . روز عید قربان ( چهار شنبه ) نامزدی دختر خالم بود . راستش ما از قبل با خانومی برا این تعطیلات برنامه داشتیم و قرار بود بریم یزد ولی وقتی این مراسم پیش اومد طی بحث و تبادل نظر زیاد تصمیم بر این شد که بریم تهران . این شد که سه شنبه ساعت 2 کارو تعطیل...
-
شکایت و رسیدگی
دوشنبه 19 دی 1384 21:11
یه چیزه جالب براتون بگم : من توی این وب لاگ هر چی می نویسم یا بهتر بگم از هر چی شکایت می کنم سریع رسیدگی می شه . باور نمی کنین ، اینم چند تا نمونه : اول از کمی بارون شکایت کردیم که سریع دستور رسیدگی داده شد و دو روز بعدش کلی بارون اومد .بعد از سردی هوا شکایت کردیم که اونم باز به سرعت رسیدگی شد و الان یه سه چهار روزیه...
-
کشکت را بساب !
یکشنبه 18 دی 1384 22:25
گویند مردی کشک ساب در کنار در کاخ شاه عباس در حال کار بود که شیخ بهایی خواست وارد کاخ شود ، ولی سربازان اجازه ورود به او ندادند و گفتند شاه عباس دستور داده است که به شما اجازه ورود به کاخ ندهیم . در همین حین کشک ساب به شیخ گفت : اگر من شاه بودم ، اجازه می دادم تمام دانشمندان به راحتی در کاخم رفت و آمد کنند. شیخ با...
-
پرسه
شنبه 17 دی 1384 00:44
پرسه در خاک غریب پرسهُ بی انتهاست هم گریز غربتم زادگاه من کجاست ؟
-
مرد زندگی و سرما
چهارشنبه 14 دی 1384 22:08
این هفته خیلی گرفتار بودم حتی نتونستم به وب لاگ رفقا هم سر بزنم . دیگه حسابی شدیم مرد زندگی و چسبیدیم به زنو بچه !! دور رفیق بازی و شب بیرون موندنو و ... خط کشیدیم . ( دروغ گفتم ) هوای اصفهان هم که دیگه اساسی سرد شده ، دیروز حوضِ دم پل آذر کامل یخ بسته بود . اگه همین جوری پیش بره تا چند روز دیگه می تونیم بریم رو...
-
سرما
چهارشنبه 14 دی 1384 00:42
هوا بس ناجوانمردانه سرد است . و این منم مردی تنها در آستانه فصلی سرد ....
-
تهران
جمعه 9 دی 1384 14:55
اینجا تهران است !! منبع : http://persianbb.com/album_pic.php?pic_id=203
-
۲ سال گذشت
سهشنبه 6 دی 1384 22:30
چشم های اشک آلودش رو دوخته بود به تصاویری که داشت از تلویزیون پخش میشد...به عکسهایی که داشت میدید...آروم با خودش تکرار میکرد ارگ بم از بین رفت...تا اونجا که میدونست ۲۰ هزار نفر هم از دنیا رفته بودن...آروم شمرد...بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکرد طول میکشید ۲۰ هزار نفر....یه قطره اشک از اون گوشه چشمش چکید و روی صورتش...
-
ترتیب اثر گلایه
یکشنبه 4 دی 1384 22:33
مثه اینکه گلایه های ما از هوای اصفهان داره اثر میکنه . امروز از صبح تا حالا داره یه ریز بارون می یاد . به قولِ دوستی : جشن بارون مبارک .
-
پیتزا در سنت ایرانی !!
شنبه 3 دی 1384 22:58
امروز خانومی یه چیز جالب برام تعریف کرد که گفتم شاید بد نباشه برا شما هم بگم . خانومی می گفت به بچه همون خانواده ای که شب یلدا مهمونشون بودیم موضوع نقاشی " شب یلدا " داده بودن . جالب اینکه این کوچولوی با مزه هم کنار همه چیزایی که کشیده یه پیتزا هم کشیده !! حالا لابد وقتی این بچه بزرگ بشه برای نوه هاش تعریف می کنه که :...
-
شب یلدا در یک مهمانی پست مدرن !!!
پنجشنبه 1 دی 1384 12:47
امیدوارم شب یلدا به همه دوستان خوش گذشته باشه . دیروز من سر کار بودم که خانومی sms زد که امشب زودتر بیا که شام دعوتیم . راستش من دیروز خیلی کارم سنگین بود ، یه ساختمان بود که باید تا شب همه کاراش تموم میشد که امروز تمیز کار بیاد تمیزش بکنه و فردا هم تحویلش بدیم ، آخه طرف شنبه از ایتالیا مهمون داشت . خلاصه سرمون خیلی...
-
شب یلدا ، سنت کهن ایرانی
سهشنبه 29 آذر 1384 22:52
بى شک یلدا را مى توان تنها آیین باستانى ایرانى دانست که گذر زمان چندان بر آن تاثیرى نداشته است. نه مانند جشن هاى مهرگان و تیرگان که جشن هاى رسمى ایرانیان بودند کمرنگ یا بى رنگ شدند و نه مانند جشن چهارشنبه سورى شکل و شمایل اش تغییر کرده تا بدانجا که دیگر نمى توان آن را یک جشن باستانى به حساب آورد. اما یلدا همچنان، بدون...