.:: پرسه ::.

روزمرگی های مد ( MED )

.:: پرسه ::.

روزمرگی های مد ( MED )

حس نوستالژی اوشین

یه چند وقتیه شبکه اصفهان داره سریال اوشین رو پخش می کنه . اونایی که هم سنو سال من یا بزرگتر باشن این سریال یادشونه . مقتی این سریال پخش می شد ( با اسم اصلی سالهای دور از خانه ) من تازه رفته بودم دبستان ، نمی دونم اول بودم یا دوم ولی خوب خیلی کوچیک بودم .یادمه اون موقع سراسر هفته مردم منتظر بودن تا شنبه بشه و تلویزیون اوشین بذاره . آخه اون موقع تنها سریال و حتی می شه گفت تنها برنامه تلویزیون خمهوری اسلامی همین اوشین بود که هفته ای یه بار اونم شنبه ها پخش می شد . و توی زمان پخشش یه تاثیری شبیه به همین تاثیری که الان "شبهای برره" رو جامعه گذاشته ، گذاشته بود .اگه می بینید حالا پولهای برره اومده ، اون موقع هم جوراب و بشقابهایی با عکس اوشین وارد بازار شد .

حالا که بعضی وقتا توفیق اجباری نصیبمون می شه و این سریال رو که هر شب هم پخش می شه میبینم ( البته بیشتر فقط صداشو می شنوم) یاد دوران بچگی می افتم . از مضمون سریال چیزی یادم نیست ، ولی بعضی اسامی بدجوری منو یاد اون وقتا می ندازه : اوشین ، ریوزو ، تاکشی ، کایو و ...

وقتی دقت کردم دیدم اغلب کسایی که این سریال رو تماشا می کنن به خاطر محتواش نیست، که ، به نظرم اصلآ محتوایی هم نداره ؛ بیشتر به خاطر یادآوری دوران گذشته این کارو می کنن که اونا رو میبره به حدود 20 سال پیش . مخصوصآ اونایی که اون موقع یه کم بزرگتر بودن و احتمالآ خاطرات یبشتری با این سریال دارن . این جوریه که اوشین هم برای ما تبدیل به یه حس نوستالژی می شه . " یاد باد آن روزگاران یاد باد ... "
                             

خدایم بیامرزاد ...

راستش به دلیل تنبلی مفرط خانومی ( البته شاید گرفتاری واژه درست تری باشه ولی خوب بدجنسیه دیگه ) در زمینهُ نوشتن مطلب توی این وبلاگ من هم طی یه اقدام شهادت طلبانه ( انتحاری ) تصمیم گرفتم این وبلاگ رو از حالت دو نفره به یه نفره تغییر بدم .( این کارم خیلی شجاعانه بود، نه؟ ) حالا باید منتظر عکس العمل عیالات متحده باشم . برا همینه که میگم خدایم بیامرزاد ...

راستی شما دوستان عزیز خیلی نامرد تشریف دارین ، هیچ وقت نمی بخشمتون . از وقتی اون مطلب "شکایت و رسیدگی" رو نوشتم و شما هم برام کامنت گذاشتین ، تمام امکاناتم رو از دست دادم .اولآ که هوا خیلی سرد شده ، حتی از قبل هم سردتر . بعد هم از وقتی از تهران برگشتم تا یه چند روزی سر اون ساختمان گرم و خوش منظر نمیرم  به جاش باید برم یه کارخونه که بیرون شهره . ( حالا وصف کارخونه بماند که واقعآ نا گفتنیه ) فکر می کنم شما منو چشم زدین ، خیلی حسودین ، نامردا ...

بالاخره توی اصفهان هم برف بارید ، البته توی شهر برف روی زمین ننشست ولی بیرون شهر ( همون کارخونه کذایی ) کلی برف رو زمین نشسته بود .

آقا دستم به دامنتون ، کی بلده این وبلاگِ من رو درست کنه ؟ صفحش خیلی بزرگ شده . من کاریش نکردم به خدا ، خودش یهو این جوری شد !!
                                                                                   

تراول

داد می زنم ای جان ، ای جان
                                                رفته بودم به تهران ، رفته بودم به تهران .


روز عید قربان ( چهار شنبه ) نامزدی دختر خالم بود . راستش ما از قبل با خانومی برا این تعطیلات برنامه داشتیم و قرار بود بریم یزد ولی وقتی این مراسم پیش اومد طی بحث و تبادل نظر زیاد تصمیم بر این شد که بریم تهران .

این شد که سه شنبه ساعت 2 کارو تعطیل کردم ، ماشین بردم گذاشتم کاراشو انجام بدن و چهار شنبه صبح هم راه افتادیم به سمت تهران . اول قرار بود ساعت 6 حرکت کنیم که 6:30 تازه از خواب بیدار شدیم و خلاصه 8 اصفهان رو ترک کردیم . ضد حال قضیه اینجا بود که دقیقآ همون سه شنبه بعد از ظهر " ای سی " ضبط ماشین سوخت . ضبط خوبی بود ولی دیگه ارزش خرج کردن نداشت ، این شد که تصمیم گرفتم یه باره یه ضبط نو بخرم .خلاصه اینکه تا تهران با یه "سی دی من" حال کردیم .

وقتی می خواستیم از اصفهان حرکت کنیم به برف سبک شروع به باریدن کرد ولی تا میمه جاده خوب بود . اما از میمه تا خود تهران یا برف بود یا بارون .مخصوصآ سلفچگان که حتی یه لاین از جاده رو برف کاملآ پوشونده بود .جالبی قضیه اینجا بود که دایی من ساعت 9 از اصفهان حرکت کرده بود ولی پلیس راه برشون گردونده بود و اجازه نداد بیاین .( به علت خرابی آب و هوا ) یعنی دقیقآ بعد از ما جاده رو بسته بودن . مسیری رو که ما همیشه 4 ساعته می رفتیم 6 ساعت طول کشید .

وقتی ما رسیدیم جشن شروع شده بود ، ما هم سریع لباس عوض کردیم و رفتیم سالن . جای همتون خالی ، خیلی خوش گذشت . « فرشته جان ، از همینجا ( از کجا ؟ ) به تو و همسر عزیزت تبریک می گم . » بعد از جشن هم اینقد خسته بودیم که سریع رفتیم خونه و تا صبح یه کله خوابیدیم .

صبح پنج شنبه من یه کاری حوالی میدونه توپخونه داشتیم که رفتیم اونجا ( با مترو !! ) و بنده خدا خانومی تا ظهر علافِ من شد . ولی عوضش بعد از ظهر با حمید و سیما ( پسر خالم و خانومش ) و فرزانه ( دختر خالم ) یه سر رفتیم جمشیدیه کلی از برف و درختای برف گرفتش عکس گرفتیم ، بعد هم رفتیم پارک قیطریه ، به دو دستهُ اصفهانی و تهرانی تقسیم شدیم و شروع کردیم به برف بازی ، که دسته اصفهانی یه دلیل کمتر بودن اعضا با بالا بردن پرچم سفید مراتب شکست مذبوحانه خود را اعلام داشت !! بعد از برف بازی هم از شدت گرسنگی به یه پیتزا فروشی روبروی پارک تقریبآ می شه گفت حمله کردیم و ...

صبح جمعه هم دیگه راه افتادیم به سمت ولایت . البته موقع برگشت جاده تا نزدیک اصفهان خشک و هوا آفتابی بود ، ولی حوالی اصفهان و خود اصفهان بارون می اومد .

" این بود انشای من در باره اینکه : تعطیلات خود را چگونه گذراندید ؟ "                                                                                                                                                                               

شکایت و رسیدگی

یه چیزه جالب براتون بگم : من توی این وب لاگ هر چی می نویسم یا بهتر بگم از هر چی شکایت می کنم سریع رسیدگی می شه . باور نمی کنین ، اینم چند تا نمونه :

اول از کمی بارون شکایت کردیم که سریع دستور رسیدگی داده شد و دو روز بعدش کلی بارون اومد .بعد از سردی هوا شکایت کردیم که اونم باز به سرعت رسیدگی شد و الان یه سه چهار روزیه هوا گرم تر شده .از سختی کار شکایت کردیم که خوشبختانه اینم رسیدگی شد . اون آپارتمان طبقهُ هفتمِ لب رودخونهُ بدونِ پنجره که یادتون هست ، هنوزم طبقهُ هفتمِ ، هنوزم لب رودخونس ولی الان دیگه هم پنجره داره هم سیستم گرمایشی و یه تراس خیلی بزرگ که بیشتر ساعات روز آفتاب داره ( با یه دید خیلی عالی به پل خواجو ، پل چوبی ، سی وسه پل ، رودخونه ، پارک های اطرافش و حتی گنبد شیخ لطف الله ، گنبد مسجد جامع عباسی ، گنبد مدرسه چهار باغ و در دور دست مناره مسجد علی و گنبد مسجد جامع عتیق ) . دلتون بسوزه ، خیلی جای با حالی کار می کنم .

از بحث دور نشیم . الان فکر می کنم دیگه وقتشه از بی پولی شکایت بکنیم . اگه این یکی هم مثه بقیه همین قدر سریع رسیدگی بشه انشا الله پست بعدی رو از آپارتمانم توی " منهتن نیو یورک " براتون می نویسم . راستی اونجا با سیستماشون فارسی می شه نوشت ؟ اگه نمی شه بگین تا من نرم اونجا !! ( ای مرد کشک ساب ، کشکت را بساب ! )