.:: پرسه ::.

روزمرگی های مد ( MED )

.:: پرسه ::.

روزمرگی های مد ( MED )

تبریک

تئاتری که خانومی برای جشنواره تئاتر کودکان کار کرده بود مقام اول رو آورد . جشنواره خوبی بوده و سطح کارها هم این جور که شنیدم بالا  بوده . الان هم خانومی داره می ره کلاس کارگردانی تئاتر عروسکی . یه دوره کلاس فشرده با یه استاد خیلی عالی که از تهران اومده .  
 
عزیزم ؛ بابت اول شدن کارت بهت تبریک می گم و برات آرزوی موفقیت دارم .
 
پ.ن : امشب با خانومی رفتیم یه دوربین دیجیتال سونی ( Cyber-Shot ) مدل H1 خریدیم . خیلی دوربین با حالیه . کاملآ حرفه ای نیست ولی نیمه حرفه ایه . زوم اپتیکال 12 و کیفیت 5.1 مگا پیکسل . اطلاعات بیشتر راجع به این دوربین رو می تونین اینجا ببینین . اینم عکسش ؛ با حاله ، نه ؟
 
                             
 

والنتاین یا سپندار مذگان !!

وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم ، به نظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید . اما ظاهرآ این گیجی چندان هم عجیب و دور از انتظار نیست ، چون عبارت " ضربه فرهنگی " را چنین تعریف کرده اند : " تغییراتی در فرهنگ که موجب بوجود آمدن گیجی ، سردرگمی و هیجان می شود . این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیکر ملت ما فرود آمد که جز گیجی و بی هویتی پی آمد آن ، چیزی نفهمیدیم !!

شاید افراد زیادی را ببینید که کلمات Hi و Hello را با لهجه غلیظ آمریکایی چنان تلفظ می کنند که گویی نسل اندر نسل آمریکایی بوده اند . اما تعداد افرادی که از واژه " درود " استفاده می کنند بسیار اندک است . همینطور کلمه Thanks بیش از سپاسگذارم و Good bye بسیار راحت تر از " بدرود " در دهان می چرخد . ما حتی به این هم بسنده نکرده ایم .

این روزها مردم برگذاری جشنها و مناسبت های خارجی را نشانه تمدن و تفاخر می دانند . سفره هفت سین نمی چینند اما در آراستن درخت کریسمس اهتمام می ورزند . جشن شب یلدا را که به بهانه بلند شدن روز ، برای شکر گذاری از برکات و نعمات خداوندی برگذار می شده است را نمی شناسند ، اما همراه و هم زمان با غربی ها روز شکر گذاری برپا میدارند . ( و احتمالآ همراه با صرف بوقلمون ) . همه چیز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاریش میدانند ، اما حتی اسم " سپندار مذگان " به گوششان نخورده است .
 
چند سالیست حوالی 26 بهمن ماه ( 14 فوریه ) که می شود هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم . مغازه های اجناس کادویی لوکس و فانتزی غلغله می شود . همه جا اسم ولنتاین به گوش می خورد . از هر بچه مدرسه ای که در مورد ولنتاین سوال کنی می داند که " در قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران ، در روم باستان فرمانروایی بوده به نام کلودیوس دوم . کلودیوس عقاید عجیبی داشته از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد . از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند . کلودیوس به قدری بی رحم و فرمانش چنان قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به سربازان برای ازدواج نداشت . اما کشیشی به نام والنتینوس ( والنتاین ) مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری میکرد . کلودیوس دوم از این ماجرا خبر دار می شود و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند . والنتاین در زندان عاشق دختر زندان بان میشود . سرانجام کشیش را به جرم جاری کردن عقد عشاق ، با قلبی عاشق اعدام می کنند . بنابر این او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق... "

اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان ، نه چون رومیان سه قرن قبل از میلاد ، که از بیست قرن پیش از میلاد روزی موسوم به " روز عشق " بوده است . جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی مصادف است با 29 بهمن ، یعنی سه روز پس از ولنتاین فرنگی . این روز " سپندار مذگان " یا " اسپندار مذگان " نام داشته است . فلسفه بزرگداشت این روز به نام روز عشق به این صورت بوده که در ایران باستان هر ماه را 30 روز حساب می کرده اند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشته اند هر یک از روزهای ماه نیز نامی داشته اند . به عنوان مثال روز اول روز " اهورا مزدا " روز دوم روز " بهمن " ( سلامت ، اندیشه ) که نخستین صفت خداوند است ، روز سوم " اردیبهشت " یعنی بهترین راستی و پاکی که باز از صفات خداوند است ، روز چهارم " شهریور " یعنی شاهی و فرمانروایی که خاص خداوند است و روز پنجم " سپندار مذ " بوده است . سپندار مذ لقب ملی زمین است یعنی گستراننده ، مقدس ، فروتن . زمین نماد عشق است چون با فروتنی ، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد . زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد . به همین دلیل در فرهنگ باستان " سپندار مذگان " را به عنوان نماد عشق می پنداشتند . در هر ماه یک بار نام روز و ماه یکی می شده است که در همان روز جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام روز و ماه . مثلآ شانزدهمین روز هر ماه " مهر " نام داشته که در ماه مهر " مهرگان " لقب می گرفت . همین طور روز پنجم هر ماه " سپندار مذ " نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم " سپندار مذ " نام داشت ، جشنی بر پا می کردند با همین عنوان .
 
" سپندار مذگان " جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کرده . در این روز زنان به شوهران خود با محبت ، هدیه میدادند . مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده به آنها هدیه میدادند و از ایشان اطاعت می کردند .
 
ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته . به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذراندند . این جشنها نشانه فرهنگ ، نحوه زندگی ، خلق و خوی ، فلسفه حیات و کلآ جهان بینی ایرانیان باستان است . از آنجایی که ما با فرهنگ باستانی خود نا آشناییم ، شکوه و زیباییی این فرهنگ با ما بیگانه شده است . نقطه مقابل ملت ما آمریکایی ها هستند که مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند .

" اطلاع داشتن از فرهنگ سایر ملل " و " مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها " دو مقوله کاملآ جداست . با مرعوب شدن برابر آداب و رسوم دیگران بی اینکه ریشه در خاک ، فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد ، اگر هم به جایی برسیم ، جایست که دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش کرده اند .

برای اینکه ملتی در تفکر عقیم شود ، کافیست هویت فرهنگی تاریخی را از آن ملت بگیریم . فرهنگ مهمترین عامل در حیات ، رشد و بالندگی یا نابودی ملت هاست . هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است . اقوامی که در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند ، کسانی هستند که توانسته اند به شیوه موثرتری فرهنگ و اسطوره های باستانی خود را معرفی کنند حیات خود را تا ارتفاع یک افسانه بالا ببرند . آنچه برای معاصرین و آیندگان حائز اهمیت است ، عدد افراد یک ملت و تعداد سربازانی که در جنگ کشته شده اند نیست ؛ بلکه ارزشی است که آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشریت دارد .
 
شاید هنوز دیر نشده باشد که روز عشق را از 26 بهمن ( والنتاین ) به 29 بهمن ( سپندار مذگانِ ایران باستان ) منتقل کنیم .
 
 
پ.ن : دیگه کاملآ از خودم ناامید شدم - امروز بازم تو فوتبال دعوا راه انداختم . لعنت به ... (‌ به کی فحش بدم آخه ؟ )

 

رقص زنجیر ها


آدم مذهبی نیستم ، توی مدارکم نوشته مسلمان - شیعه و این چیزیه که من باهاش به دنیا اومدم ولی حتی نماز هم نمی خونم ، روزه هم که دیگه خیلی ساله نمی گیرم . ولی همیشه قبل از محرم دچار یه حس خاص می شم . نمی دونم چیه ولی دلم هوس مجالس عزاداری امام حسین رو می کنه .
 
اون صدای طبل ها ، صدای زنجیرا - زنجیرهایی که تو هوا میرقصن و منتظرن تا با هر صدای طبل روی شونه ها فرود بیان ، سینه زدنا ، حسین حسین گفتنا ، تعزیه خوندن ها ، غذا دادن ها ، شلوغی خیابونا توی شب ، رقابت کردن ها و گاهی هم دعوا کردن ها ، یواشکی خندیدنا ، یواشکی اشک ریختنا ، و حتی دید زدن ها ، وعده کردن ها ، شماره دادن ها و .... 

رفتن به جاهایی که سالی یه بار میری اونم توی محرم ، دیدن آدمایی که سالی یه بار می بینی اونم توی محرم ، و حتی دیدن رفقای قدیمی که حالا فقط سالی یه بار می بینیشون اونم توی محرم ، دخترهایی که همیشه با مانتو و آرایش می دیدیشون ولی حالا بدون آرایش و با چادر می بینیشون و پسرایی که حتی لباس مشکی هاشون هم مارکدار و اصله ، ماشینای مدل بالایی که صدای نوحه ازشون به گوش می رسه و آدمایی که از چهرشون پیداست واقعآ عاشقن و برای گرفتن حاجت نیومدن .

یه امام زاده نزدیک خونه ماست که از وقتی خیلی بچه بودم محرما دائیم منو می برد اونجا . یادم نمی ره اون موقع چه شور و حالی داشتم ، وقتی محرم می شد تمام روز رو صبر می کردم تا شب بشه و دائیم بیاد و منو با خودش ببره اونجا . وقتی هم که بزرگتر شدم دیگه خودمون با رفقا می رفتیم  همون جا . خیلی ساله میرم این امام زاده ( انصافآ عزادارای شون از خیلی جاها بی ریاتر و بهتره ، نمی دونم چجوری بگم ولی خیلی از رسمای بد که توی جاهای دیگه وجود داره اینجا نیست و یه حُسن دیگه این هیئت اینه که اصلآ زن راه نمیدن و خوب خیلی از مسائل پیش نمی یاد . خانوما ناراحت نشن لطفآ ، می فهمین که چی میگم .) خیلی خاطره از اینجا دارم و خیلی از رفقا رو هم اینجا می بینم . یه اتفاق دیگه ای که می افته اینه که خیلی از بچهای قدیمی رو ( بچه های محله و دبیرستان ) فقط سالی یه بار اونم تو این ایام و تو این امام زاده می بینم . حتی شماره خیلی هاشون رو دارم ولی فقط وقتی محرم می شه به هم زنگ میزنیم تا ببینیم اون یکی امسال از کی میره امام زاده و اگه رفته از بچه ها کی رو دیده .

می دونم ، شاید این کار برا من به یه حس نوستالژیک تبدیل شده باشه ولی هنوزم وقتی محرم میاد باز همون حس و حال رو پیدا می کنم ، هنوزم وقتی صدای طبل ها رو می شنوم دلم هری می ریزه پایین ، هنوزم وقتی می شنوم " ای اهل حرم سید و سالار نیامد ، علمدار نیامد " مو به بدنم راست می شه ، هنوزم ....
 
’’ تمام حجت مسلونیه من حسین بن علی ست ’’

پ.ن : پارسال ظهر عاشورا رفتیم یکی از روستاهای اطراف اصفهان . یه مراسمی بود شبیه تعزیه ولی تعزیه خوانی نبود . در واقع یه کاروان بود که تمام شخصیت های روز عاشورا ( با گریم و لباس کامل و انصافآ هم خیلی عالی ) رو می تونستی توی این کاروان ببینی . یه سری عکس هم گرفتم که البته حیفم اومد عکاسی رو با دروبین دیجیتال انجام بدم - برا اینکه عکاسی با دوربین آنالوگ خیلی لذت بخش تره و خیلی حس بهتری داره - . حالا اگه شد چند تا از عکسها رو اسکن میکنم و توی وب میذارم .

من بداخلاقم

توی زندگی عادی و رابطه با مردم و یا حتی توی روابط کاری مشکل بد اخلاقی ندارم ، اصلآ . این اخلاق فقط یه جا سراغ من می یاد اونم توی زمین فوتبال . با بچهای دانشکده ( که البته الان دیگه بچه نیستن ) هفته ای دو روز می ریم فوتسال ( فوتبال سالنی ) . جمع خیلی دوستانس ، همه بچه ها رو تقریبآ 6-7 سال میشناسیم . با هم همکلاس یا هم دانشکده بودیم و الان هم که همکار هستیم . منظور اینکه جو خیلی بیشتر از اونکه رقابتی باشه ، رفاقتیه .  با این حال من همیشه توی بازی یه مشکلی ایجاد می کنم . اگه کسی روم خطا کنه زود عصبانی می شم و عکس العمل نشون می دم ولی خودم به راحتی روی بقیه خطا می کنم . توی تمام طول بازی هم به کسی که به عنوان داور انتخاب کردیم مدام اعتراض می  کنم . ( تنها حسنی که دارم اینه که وقتی بازی تموم می شه و از زمین بیرون میریم دیگه همه چی تموم می شه و دوباره همون دوستای سابق میشیم . ولی خوب با این کارم توی بازی رو اعصاب بچه ها رژه میرم .)

این اخلاق از خیلی وقت پیش با منه . موقعی که دبیرستان بودم یه 4-5 سالی توی باشگاه فوتبال بازی می کردم ( توی لیگ نوجوانان ) اونجا هم وضع بر همین منوال بود . غیر ممکن بود بتونم 3 تا بازی پشت سر هم برا تیم بازی کنم . چون اگه شانس می آوردم و تو یه بازی اخراج نمی شدم حتمآ کارت زرد رو میگرفتم و بعد از دو تا بازی و طبعآ دو تا کارت زرد بازی بعدی رو از دست می دادم . همیشه هم مربیمون بعد از این اتفاق ، توی تمرینات بعد از دو ساعت تمرین سنگین مجبورم می کرد یک ساعت در زمین چمن بدوم . ( به عنوان تنبیه ) بنده خدا فکر می کرد با این کار اخلاقم خوب می شه ولی زهی خیال باطل .

یادمه یه بار توی مسابقات مدارس در حالی که بازی رو با دو تا گل جلو بودیم روی یه شیطنت بچه گانه با مدافع تیم روبرو درگیر شدم و خوب پسرا رو که تو این سن و سال می شناسین ( 17 -18 سالگی )  سرشون برا این جور چیزا درد می کنه و روی همین اصل تمام اعضای دو تیم افتادن به جون همدیگه . به خاطر همین قضیه منو کلآ برای همیشه از شرکت در مسابقات مدارس محروم کردن ( یعنی سال بعد هم نمیتونستم شرکت کنم ) و تیم رو هم از مسابقات اون دوره اخراج کردن . حتمآ خودتون می تونین تصور کنین که توی مدرسه مدیر و ناظم ( که آبرشون حسابی رفته بود ) چه جوری از خجالت ما در اومدن . فقط اینو بگم که اون ترم نمره انظباتم 8- شد ، به خاطر این کار و خیلی کارای دیگه .

توی یه مقطعی از زندگی هم مجبور شدم انتخاب کنم بین اینکه با تیم باشگاهیم ( اینو گفتم که با تیم مدرسه اشتباه نشه ) برم برای مسابقات یا اینکه بشینم برای کنکور بخونم . من کنکور رو انتخاب کردم نمیدونم درست بود یا غلط ولی خوب من درس رو انتخاب کردم و همون سال هم معماری قبول شدم . سال اول دانشگاه هم توی تیم دانشگاه بودم ولی از بسکه این معماری رشته وقت گیریه دیگه نتونستم برم سر تمرین .بعضی وقتا ناراحت میشم از اینکه درس رو به فوتبال ترجیح دادم ولی ته قلبم از این انتخاب راضی ام .