ما توی یه کشور پیش رفته زندگی می کنیم . توی این شکی نیست . برای همینم هست که اگه یه کار اداری داشته باشی که از کارای دیگه یه کم متفاوت باشه باید بری تهران چون توی شهر خودت این کار انجام نمی شه . برای یه کاری باید می رفتم دبی که هر چه زودتر این کارو انجام می دادم به نفعم بود . من از سربازی معافم ، مدارکم رو هم پست کردم ولی کارت معافیم هنوز نیومده . با حوزه نظام وظیفه هم تماس گرفتم که خوب طبق معمول هیچ کمکی بهم نشد . این شد که تصمیم گرفتم از پاسپورت دانشجویی استفاده کنم .
برای گرفتن این پاسپورت حتمآ باید رفت تهران ، چون توی شهرستان این نوع پاسپورت رو فقط برای عتبات عالیات ( کشورهایی مثل عربستان ، عراق و سوریه ) صادر می کنن و اگه بخوای جایی بری که جزو این کشورها نباشه برای پاسپورت باید بری تهران . دو روز اصفهان معطل شدم تا نامه دانشگاه رو بگیرم . جمعه بعد از ظهر هم با یکی از دوستام که اونم تهران کار اداری داشت راهی این دیار بی درو پیکر شدیم که از شنبه صبح بریم دنبال کارامون .
برای مرحله اول کارم باید می رفتم معاونت امور دانشجویی توی خیابون پاسداران . از برخورد کارمندهای این اداره که بگذریم کارم زود حل شد و به دو سه تا اتاق و دبیرخونه اکتفا کردن . برای مرحله بعد باید میرفتم حوزه نظام وظیفه . توی این اداره مراحل انجام کار رو پشت شیشه چسبونده بودن که به این صورت بود : 1) بردن مدارک به اتاق فلان و گرفتن امضا .2) بردن مدارک به اتاق فلان و گرفتن امضا . 3) بردن مدارک به اتاق فلان و گرفتن امضا . و همین طور الی آخر که فکر می کنم 8-7 مرحله بود . جالبی قضیه اینجا بود که توی تمام این مراحل نه چیزی به مدارک اضافه میشد و نه چیزی کم می شد . اول فکر کردم اینا آدمهای مهم و مشهوری هستن که باید بریم ازشون امضا بگیریم ولی خوب بعد دیدم این بعیده . بعد به خودم گفتم خوب حالا نمیشه همه این امضاها رو یه نفر بکنه ، که وقتی یاد مشکل بی کاری افتادم این گزینه هم کنسل شد .
خلاصه گفتیم اشکال نداره میریم امضاها رو میگیریم . اتاق اول رو پیدا کردم ولی دم اتاق یه صف بود تا آخر سالن رفته بود . از ساعت 11 تا 1:30 توی صف بودم تا تونستم امضای اول رو بگیرم . وضعیت تمام این اتاقها هم به همین شکل بود . پس از قرار معلوم یه هفته ای کارم طول میکشید . تازه وقتی هم از دبی برمیگشتم ظرف مدت یه هفته باید دوباره میرفتم تهران و همین کارها رو دوباره انجام می دادم وگر نه 5 میلیونی که به عنوان ضمانت باید می ذاشتم به نفع دولت ضبط میشد . این شد که کلآ بی خیال پاسپورت دانشجویی شدم و ترجیح دادم صبر کنم تا کارت معافیم بیاد ، بعد مثل بچه آدم برم همین اصفهان پاسپورت بگیرم .
پ.ن.1 : نمیدونم چرا هر وقت میرم تهران ، احساس میکنم این شهر خیلی بی درو پیکره . بیش از 4-3 روز هم نمیتونم توش دوام بیارم .
پ.ن.2 : پارک قیطریه رو دوست دارم ولی نمی دونم چرا . همین جوری ازش خوشم میاد .
پ.ن.3 : توفیق اجباری نصیبمون شد و یه نیم ساعتی رو زیر برج آزادی منتظر یه نفر بودم . "برانکو زی" که یه نظریه پرداز معماریه میگه : " معماری مجسمه مسکون است " . یعنی یه اثر معماری باید از نظر فرم و زیبایی با یه مجسمه برابری کنه و از طرف دیگه فظای این اثر باید قابل استفاده برای نیازهای بشر باشه ( مثلا سکونت ) . و برج آزادی دقیقآ نمونه بارزی برای این تعریفه . مرز بین معماری و مجسمه سازی که واقعآ نمیشه تشخیص داد که این اثر یه معماریه یا یه مجسمه . و این دقیقآ چیزیه که مشکل امروز معماری ماست . جعبه هایی می سازیم که پنجره داره و مردم رو برای زندگی کردن می فرستیم توش و اسم خودمونم میذاریم آرشیتکت .
پ.ن.4 : توی راه برگشت توی اتوبان قم یه پژو 405 که یه حاجی بازاری پشتش بود اومد از بغلمون رد شد . به دوستم گفتم حاجی داره میره قم سراغ زنِ صیغه ایش . دوستم بعد چند دقیقه گفت همین الان موضوع یه فیلم کوتاه به ذهنم رسید با این مضمون : دوربین توی ماشین دو تا پسره ، یه حاجی بازاری با یه پژو ازشون سبقت می گیره . یکی از پسرا میگه : حاجی داره قم سراغ زن صیغه ایش . بعد دوربین میره توی ماشین حاجی . توی مسیر از افکار و صحبتهای حاجی با تلفن همراهش ، بیننده به این نتیجه میرسه که پسرا اشتباه کردن . توی سکانس بعدی حاجی توی یه محله متوسط رو به پایین زنگ یه خونه رو میزنه . یه زن چادری در حالی که لبخند میزنه درو باز میکنه و میگه : سلام حاجی ، چرا هفته پیش نیومدی ؟ حاجی هم در حالی که داره وارد خونه میشه میگه : چاییت حاضره ؟ ( البته تیکه آخرش مال خودم بود )
پ.ن.5 : دوستایی که تو کار فیلم و سینما هستن اگه خواستن این فیلمو بسازن حق و حقوق ما یادشون نره !!!