گویند مردی کشک ساب در کنار در کاخ شاه عباس در حال کار بود که شیخ بهایی خواست وارد کاخ شود ، ولی سربازان اجازه ورود به او ندادند و گفتند شاه عباس دستور داده است که به شما اجازه ورود به کاخ ندهیم .
در همین حین کشک ساب به شیخ گفت : اگر من شاه بودم ، اجازه می دادم تمام دانشمندان به راحتی در کاخم رفت و آمد کنند.
شیخ با قدرتی که داشت ، مرد را به رویا برد . در رویا مرد بر مسند قدرت نشسته بود و در حال دیدن رقص و آوازخوانی دلقکان و مطربان دربار بود که ناگهان نگهبانی آمد و گفت شیخ بهایی اجازه ورود می خواهد .
شاه (مرد کشک ساب) گفت : به او بگویید شاه در حال استراحت است و فردا اگر حوصله داشت شما را به حضور می پذیرد !
در همین حال و هوا ، شیخ بهایی به شانه مرد کشک ساب زد و گفت : ای مرد کشک ساب ، کشکت را بساب !
بسیار زیبا بود
انگار بهترین کار هم همونه ....
سلام.
جالب بود.
منم اپم یه سر بزنی خوشحال می شم.
یا علی مدد...
جالب بود:)
همیشه می خواستم بدنم این مثل از کجا اومده . مرسی
کلی حالشو بردم.