رخت نو
بالاخره من هم قالب اینجا رو عوض کردم. سواد درست و حسابی که نداریم هیچ، یه رفیق درست و حسابی هم نداریم که یه قالب خوشگل برامون طراحی کنه. هر چی اینجا نفس زدیم که بابا تورو خدا یکی رو معرفی کنین که یه قالب برا ما طراحی کنه، هیچکی به هیچ جاش حساب نکرد. اون اوایل یه نفر پیدا شد که میخواست برامون قالب بسازه، ولی گفت چون تعداد بازدیدهای روزانه ات از 50 تا کمتره، باید فلان مقدار پول بدی. منم در جوابش یکی از انگشتهای دستمو بهش نشون دادم. بعد که اینجا یه کم سرو سامون گرفت و تعداد بازدیدها از 50 تا در روز بالاتر رفت، بهش ایمیل دادم که بیا، اینم بازدید کننده زیاد (زیاد در مقایسه با خودم، نه مثلآ زیتون یا کیوان). اما این بار نوبت اون بود که همون انگشت رو بهمون نشون بده !!

حالا این بلاگ اسکای لطف کرده یه چند تا قالب اضافه گذاشته توی سایتش. منم یکیش رو انتخاب کردم که حال و هوای اینجا عوض بشه. قالب زیاد قشنگی نیست، ولی برا تنوع بد هم نیست. راستش یه قالب دیگه بود (همون نارنجی و خاکستریه) که خیلی ازش خوشم اومد، ولی وقتی انتخابش کردم بخش "ساید بار" رو هی زیر بخش اصلی نشون میداد. یعنی لینکها و نوشته های پیشین و ... همه میرفت پایین صفحه، بعد از آخرین مطلب قرار میگرفت. با همین سواد اندک (باور کنین در حد صفر) و فقط با مقایسه کردن سایر قالبها، یه دو ساعتی بهش ور رفتم، هی کلمه "تاپ" و "لفت" رو توی جاهای مختلف تایپ کردم، ولی درست نشد که نشد. "ساید بار" از پایین صفحه به بالا منتقل میشد ولی دیگه خاکستری نبود، سفید میشد. یا اینکه فرمتش به هم میریخت.

آخرش خسته شدم و همین یکی رو انتخاب کردم. گفتم، زیاد جالب نیست، ولی خب، بد هم نیست. حالا هم میدونم اگه بگم کسی میتونه کمک کنه که من "ساید بار" اون قالب رو از پایین صفحه بیارم بالا، بازم هیچکی به هیچ جاش حساب نمیکنه. پس بی خیال، با همین سر میکنیم. چشمم کور برم یاد بگیرم.

پ.ن.1 : راوی چند تا سوال پرسیده تو وبلاگش که اول میخواستم با کامنت جواب بدم، ولی حالا تصمیم گرفتم یه پست جدا براش توی وبلاگ خودم بنویسم. انشالله به زودی.

پ.ن.2 : اصلآ حال و روز خوبی ندارم این روزها. خیلی مشکل دارم. خیلی. اینقدر که حتی گذر زمان هم شاید نتونه حلش کنه، حداقل به این زودیها. خیلی وقته که میخوام اینجا یه چیزی بنویسم، ولی همین مشکلات حس و حال نوشتن رو هم ازم گرفته. به طنز مطلب نگاه نکنید، امشب یکی از سخترین شبهای زندگیم بود. تنها مجالی که برای آرامش اعصاب داشتم، زمان نوشتن و پست کردن ایم مطلب بود.