خب، خب، خب. بالاخره من برگشتم. (به شیوه مصاحبه های فوتبالیست های ایرانی* بخونید) بعد از یه مدت دوری از میادین به علت مصدومیت، حالا به تمرینات تیمم (فضای وبلاگم) برگشتم. در حال حاضر به 80% آمادگی رسیدم و 30% بقیه (به سبک علی پروین) رو هم به زودی به دست میارم و با آمادگی کامل پا به میادین میذارم.
نه که نبودم، بودم . حرفی برا گفتن نداشتم. اغلب اوقات هم از توی سازمان کانکت میشدم. اونجا هم از بالا چک میکنن که به چه سایتهایی سر زدیم. اگه آدرسی رو باز کنیم که فیلتر باشه، میفهمند و این برای ما که هنوز قرارداد رسمی نداریم، یه کم خطرناک میشه. ولی اونجا خوراکمون شده "گوگل ارث". سرعت اینترنت سازمان واقعآ عالیه. گوگل ارث هم به طور کامل با کاری که اونجا انجام میدیم در ارتباطه. هم از بالا شک نمیکنن، هم اگه کسی اومد بالا سرم فکر میکنه دارم کار میکنم. الان تقریبآ تمام شهرهای بزرگ دنیا رو توی حافظه کامپیوتر دارم. البته کارمون اونجا زیاد نیست، عملا نصف ساعات کاری رو بیکار هستیم، ولی خب، احتیاط هم لازمه. توی محیط های اداری زیرآب زن زیاده. واقعآ زیاده ها. به هیچ کس نمیتونی اعتماد کنی. هنوز هیچی نشده این شایعه تو کل سازمان پیچیده که من با رئیس شهر سازی فامیل هستم. میدونم از کجا آب میخوره ولی نمی تونم کاریش بکنم.
اوایل محیط کاری برام خیلی خسته کننده بود، جز 4-3 نفر که از قبل میشناختم، با کسی در ارتباط نبودم. ولی حالا چند تا دوست خوب پیدا کردم، که هم سن و سال خودم هستن و مثل من تازه مشغول به کار شدن. افرادی که اونجا کار میکنن رو میشه به 2 بخش تقسیم کرد. یه عده که خیلی وقته اونجا هستن و سابقه کاری بیش از 10 سال دارن. معمولآ افراد میان سال هستن و خب آبشون با ما توی یه جوب نمیره. و یه عده که مثل من جزو تازه کارها هستن. همه تقریبآ همسن هستیم و حرف هم دیگه رو بهتر میفهمیم. از وقتی که این افراد جدید استخدام شدن، سیستم کاری از دستی به کامپیوتری تغییر کرده، سرعت و کیفیت کار بالاتر رفته ولی مشکل اینجاست که قدیمی ها (که معمولآ نمیتونن با کامپیوتر کار کنن) براشون سخته با سیستم جدید تطبیق پیدا کنن و این یه کم برای ما دردسر ایجاد میکنه. زمان میبره تا به نسل جدید اعتماد پیدا کنن و همه کارها رو دست ما بسپرن.
چند تا کار آموز هم هستن که برای گذروندن دوره کار آموزی میان اونجا. روزا اگه وقت داشته باشم (به سفارش مدیر آتلیه) بهشون اتوکد سه بعدی درس میدم. بنده خداها مثلآ برای کارآموزی اومدن اونجا، رشته شون هم معماریه، اما عملآ اونجا فقط پادویی میکنن. نامه ها و صورت جلسه ها رو پاکنویس میکنن، تایپ میکنن. از نقشه ها زیراکس میگیرن، از دبیر خونه نامه میگیرن و به دبیر خونه نامه تحویل میدن. جز اون یکی-دو ساعتی که بهشون اتوکد یاد میدم، بقیه وقتشون تلف میشه. بچه های با استعدادی هم هستن، ولی از این کار آموزی تنها چیزی که یاد نمیگیرن کاره.
راستی، با سهمیه بندی بنزین چیکار میکنین؟ خیابونا خلوت شده، نه؟ من از خونه تا محل کار رو با ماشین نیم ساعته میرفتم، الان شده 20 دقیقه. شنیدم خیابونای تهران خیلی خلوت تر شده و هواش هم تمیزتر، درسته؟ من که 50هزار تومن دادم یه کارت سوخته اضافه گرفتم. مشکل کمبود بنزین ندارم. کارتش تقلبی نیست، ولی رسمی هم نیست. از یه آشنا توی وزارت نفت گرفتم. هر کی بخواد پولشو میده و یه کارت اضافه میگیره (که البته این کار قانونی نیست). 100 لیتر بنزین در ماه برای من خیلی کم بود، حالا اگه صرفه جویی کنم میتونم با همین 200 لیتر سر کنم. تا ببینیم خدا چی میخواد.
* : تا حالا به مصاحبه های این فوتبالیست ها توی تلویزیون دقت کردین؟ همشون عین هم حرف میزنن. دایره لغاتشون خیلی محدوده. تقریبآ همه از یه کلمات خاص در یک غالب بندی خاص توی جمله استفاده میکنن. در واقع یک نوع کلیشه رایج نه؟ |