کار اداری

امروز برا یه کار اداری باید میرفتم یکی از این ادارات دولتی. قبلآ زنگ زده بودم ولی کسی جواب درست و حسابی بهم نداد، مجبور شدم خودم برم. از بخت بد یا از برنامه ریزی بد دقیقآ موقع اذان ظهر رسیدم اونجا. دیدم کارمندا دارن یکی یکی میرن برای نماز (که فکر کنم اجباری باشه). از نگهبان پرسیدم نماز چقدر طول میکشه، گفت اگه سخنرانی نباشه 15 دقیقه و اگه سخنرانی باشه بین 30 تا 45 دقیقه.

اصلآ حوصله اینکه 45 دقیقه اونجا علاف بشم نداشتم، گقتم یه ربع می شینم، اگه کارمند مربوطه اومد که کارم رو انجام میدم، اگه اگه هم سخنرانی بود و نیومد که میرم فردا میام. خوشبختانه مثل اینکه حاج آقا حال و حوصله موعظه نداشت، بعد از یه ربع نماز تموم شد. ولی بیرون اومدن کارمندا از نمازخونه صحنه خیلی جالبی بود. (من دقیقآ توی راهروی منتهی به نماز خونه نشسته بودم) همه آستینها بالا زده، کتها روی دوش، پیرهن ها روی شلوار، پاشنه کفش ها خوابیده و جورابها از توی جیب شلوار یا کت آویزون. یه خارجی این صحنه رو ببینه باورش میشه اینجا یه اداره دولتیه؟

خلاصه کارمند مورد نظر اومد و رفت توی اتاقش. منم پشت سرش. چند دقیقه اول به این گذشت که ایشون لباسشون رو مرتب کنن، کتشون رو بپوشن و جورابها رو پاشون کنن. بعد همکارش با یه نون بربری و یه تیکه پنیر اومد توی اتاق و مشغول خوردن شد. خب، تا اینجا کار ایرادی نداره، بنده خدا گرسنه بود حتمآ. اما مشکل از اینجا شروع شد اون همکار شروع کرد به تعارف کردن نون و پنیرش به بقیه. حالا هر چی این کارمنده (همون که من باهاش کار داشتم) میگفت من سیرم، چیزی نمیخوام، اون همکارش هی بیشتر گیر میداد که تعارف نکن، یه لقمه بخور.باور کنین این اصرار و انکار اینقدر طول کشید که دیگه حوصله من سر رفت، به کارمنده گفتم آقا تو رو خدا یه لقمه بردار بخور که این همکارت بی خیال بشه، بذاره ما به کارمون برسیم.

آدم خوش خلقی بود، از حرفم ناراحت نشد، تازه کلی هم خندید و سر به سر همکارش گذاشت. کار منم با وجودی که نزدیک آخر وقت اداری بود (میدونین که، اینا از یک بعد از ظهر به بعد دیگه عملآ کاری انجام نمیدن، همون جمله معروف برو فردا بیا) انجام داد که نخوام یه روز دیگه پاشم برم اونجا. آدم حسابی هم توی این ادارات پیدا میشه، درسته کمه، ولی هست.

می تونین حدس بزنین این عکس توی چه شرایطی گرفته شده؟ این عکس رو عیال* گرفته، از توی هواپیما. وقتی از کیش بر می گشتیم هواپیما دقیقآ موقع غروب آفتاب توی فرودگاه اصفهان نشست. عیال هم این عکس رو از پشت شیشه کثیف هواپیما گرفت. اون لکه هایی هم که توی عکس می بینین مال شیشه هواپیماست. البته من بعدش سایز عکس رو توی فتوشاپ عوض کردم که کشیده بشه. به نظرم این کادربندی قشنگ تر باشه. اگه اون لکه ها توی عکس نبود خیلی جذاب تر میشد.

* : این واژه عیال هم یه کم حالت املی داره، میدونم، ولی این قدر توی همه وبلاگها از "خانومی" استفاده شده که دیگه حال آدم به هم میخوره. البته خود منم قبلآ از همین کلمه استفاده میکردم، انصافآ هم قشنگه، ولی برا اینکه تنوع باشه از این بعد تصمیم گرفتم "عیال" رو به جای خانومی بکار ببرم.