تمام نا تمام من
جاتون خالی ، چه خماری کشیدیم . تمام استخونام از درد داشت خرد میشد . آخه یه دو هفته ای بود نمی تونستم به اینترنت وصل بشم ، خطها خراب بود . ولی خب سبب خیر شد که یه جوری این اعتیاد رو ترک کنیم . حالا هم قرار فقط تفریحی بکشیم ، ببخشید ، تفریحی کانکت بشیم . البته عاقبت این کانکت شدن تفریحی هم جز اعتیاد دوباره نیست . به قول معروف ترک ماله دوچرخس .( منظور این ترکایی که به پشت موتور و دوچرخه می بندن )

اون سه شنبه گذشته که تعطیل بود شمال بودیم ، تا جمعه . از شمال هم که برگشتیم ، دوشنبش رفتم تهران و سه شنبه برگشتم . خلاصه که همش تو جاده بودم . یاد اون آرزوم افتادم که دلم می خواست راننده کامیون بشم . کلی حال کرده بودم برا خودم از اینکه یه جورایی دارم حسش رو تجربه میکنم . این آرزومو به یکی از دوستام که خیلی وقت بود ندیده بودمش ( حدود 6 سال ) گفتم ، با یه پوزخند گفت : آرشیتکت مملکت ما رو ببین ، چه آرزوهایی داره !! نمیدونم شاید حق با اون باشه ، ولی همه ما توی خلوتمون به یه چیزایی فکر میکنیم که شاید چیپ و سطحی باشه ، فقط فرق آدما اینه که بعضیاشون به زبون میارن . بعضی ها حرفی راجع بهش نمیزنن .

 وقتی از اون شرکت کذایی اومدم بیرون ، اولش یه کم ترس داشتم ، آخه بیکاری آدم رو عصبی می کنه . ضمن اینکه توی این شهر اگه یه مدت بیکار باشه دیگه از قافله عقب می افتی و این یه کم ترسناکه . همیشه باید بود ، باید حضور داشت و کار کرد تا بقیه ببیننت ، تا روت حساب کنن و بهت کار بدن . ولی خب این بیکاری زیاد طول نکشید ، الان دیگه برا خودم کار میکنم ، بیشتر هم کار طراحی داخلی و نما . البته از حق نگذریم همون مدت کوتاهی که تو اون شرکت بودم ، این فرصت رو برام فراهم کرد تا یه چند تا کار نسبتآ خوب توی شهر انجام بدم ، توی خیابونای اصلی نه ، ولی توی مناطقی که نسبتآ توی چشم بود و همون یه شناسنامه کاری خوب شد برام . توی اصفهان هم که ماشاالله اینقدر نمای ساختمونا ساده و معمولآ آجریه که اگه یه کار نسبتآ متفاوت انجام بدی ، می تونی خودتو نشون بدی . خط مشی اون شرکت یه کم دستو پا گیر بود . اولآ اینکه روی کم هزینه بودن خیلی تاکید داشتن و بعد اینکه نماهای سنتی و ساده رو خیلی راحتر می پذیرفتن . پدرم در اومد تا تونستم اون چند تا کار متفاوت رو بهشون تحمیل کنم . حالا که برا خودم کار میکنم دیگه اون قوانین وجود نداره ، ضمن اینکه کارفرماهای بهتری هم دارم که راحتر پول خرج میکنن . ساعت کاری هم که دیگه دست خومه و این برای ما که تمام مدت دانشجویی رو زندگی جغدی داشتیم حسن خیلی بزرگی به حساب میاد . این زندگی جغدی ( شبا رو تا صبح بیدار بودن و روزا تا ساعت 11-10 خوابیدن ) خیلی رو زندگی ما تاثیر گذاشته ، شبا خیلی بهتر طراحی می کنم تا روزا و مخصوصآ صبح ها . این عادت هم از دوران دانشجویی برام یادگار مونده که همه شبها رو بلا استثنا تا صبح بیدار بودیم و کار می کردیم . تقریبآ 70% آرشیتکتایی که میشناسم همین عادت رو دارن ، البته بیشتر پسرا . دخترا معمولآ زندگیشون منظم تره و حساب کتاب بیشتری داره .

پ.ن.1 : این کارت معافی ما بالاخره اومد . پاسپورت رو هم گرفتم ، ولی هنوز دودلم . تصمیم قطعی رو هنوز نگرفتیم .

پ.ن.2 : از یکی از کار فرما اجازه گرفتم که عکس یکی از کارامو اینجا بذارم ، ولی بعد پشیمون شدم . گفتم اگه اونور آبی ها این کارارو ببینن کلی به آرشیتکتای ایرانی می خندن . وقتی عکس کارامو می ذارم اینجا که یه کاری کرده باشم که حداقل یه کم سطحش به کارای اونطرف نزدیک باشه .

پ.ن.3 : فیلم " کافه ترانزیت " رو که از دست ندادین ، الان داشت می ذاشت . موضوعش خیلی جالب بود ولی فکر میکنم نسبت به اون چیزی که توی سینما پخش شد یه مقدار سانسور داشت .

پ.ن.4 : چقدر حرف زدم !!!