کشکت را بساب !

گویند مردی کشک ساب در کنار در کاخ شاه عباس در حال کار بود که شیخ بهایی خواست وارد کاخ شود ، ولی سربازان اجازه ورود به او ندادند و گفتند شاه عباس دستور داده است که به شما اجازه ورود به کاخ ندهیم .

در همین حین کشک ساب به شیخ گفت : اگر من شاه بودم ، اجازه می دادم تمام دانشمندان به راحتی در کاخم رفت و آمد کنند.

شیخ با قدرتی که داشت ، مرد را به رویا برد . در رویا مرد بر مسند قدرت نشسته بود و در حال دیدن رقص و آوازخوانی دلقکان و مطربان دربار بود که ناگهان نگهبانی آمد و گفت شیخ بهایی اجازه ورود می خواهد .

شاه (مرد کشک ساب) گفت : به او بگویید شاه در حال استراحت است و فردا اگر حوصله داشت شما را به حضور می پذیرد !

در همین حال و هوا ، شیخ بهایی به شانه مرد کشک ساب زد و گفت : ای مرد کشک ساب ، کشکت را بساب !