می گویند یک روز در اصفهان برف و بوران بسیار شدیدی شد و سرمای سختی در گرفت که سگ را یارای بیرون رفتن از خانه نبود . در این هنگام "شاه سلطان حسین" نوکر و درشکه چی خود "عباس" را صدا زد و گفت: عاباس (با لهجه ترکی بخوانید) اسب و درشکه رو آماده کن می رویم کوه و صحرا !! عباس بخت برگشته که داشت از سرما می مرد به شاه سلطان حسین گفت : " قربانت شوم در این سرما اسب هم منجمد می شود و ... " شاه سلطان حسین عصبانی شد و گفت : " پدر سوخته برو یک منقل آتیش درست کن ، می گذاریم داخل درشکه که سردمان نشود . زودباش تا مزاجمان فرق نکرده می خواهیم هوایی عوض کنیم ."
خلاصه راه افتادند و عباس بدبخت بیرون از درشکه مثل سگ می لرزید و شاه سلطان حسین هم داخل درشکه کنار منقل برای خودش حالی می کرد و از پنجرهُ درشکه بیرون را می نگریست . در همین حال سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت : "عاباس ، عجب هواییه ها ! سلام ما رو به برف و باد و بوران برسون و بگو هیچکدام ت...م مبارک ما رو هم نمی تونن بخورن."
چند دقیقه بعد عباس بدبخت که دیگه داشت در اثر سرما از روی درشکه پایین می افتاد سرش و تو درشکه کرد و گفت " قربانت شوم ، سلام شوما رو به برف و باد و بوران رسوندم ، اونا گفتن ما سگ کی باشیم که بتونیم ت...م سلطان را بخوریم . اما خیالتان جمع ، خواهر سورچیشو که می تونیم ب...م !
حالا اینم شده حکایت رجال این مملکت ، که توی درشکه کنار منقل نشستن ، از مناظر لذت میبرن و توی مصاحبه های تلویزیونی شون میگن : امریکا هیچ غلطی نمی تونه بکنه .
پ.ن.1 : یه عذر خواهی بابت نقطه چین کردن کلمات . ترس از فیل-تر نیست ، به خاطر احترام به کسایی که با خوندن و به زبان آوردن این گونه کلمات مشکل دارن این کارو کردم .
بسم رب الحسین
سلام همراه خوبم
این ایام رو خدمتتون تسلیت میگم. ان شاءالله که اعمالتون مورد قبول آن امام عزیز و نهمین فرزندش مهدی موعود (عج) واقع شود. و ما رو هم از دعای خیرتون فراموش نفرمایین.
به روزم:
یا اهل العالم! ان جدی الحسین قتلوه عطشانا.
.....
و امام حسین (ع) می فرماید: "من اولین کسی خواهم بود که زمین شکافته میشود و رجعت می کنم."
حیلی داستان بامزه ایی بود . مرسی از نقطه چینها ...سبز باشی .
داستان باحالی بود :)
و تشابه هم کاملا واقعی بود.
یه موقع هایی فکر می کنم که اگه آمریکا رو قورت بیفته و بخواد ثابت کنه که می تونه خیلی غلطها بکنه چی می شه!!! خدا اون روزو برامون نیاره که تصورشم سخته چه برسه تو شرایطش قرار گرفتن.
داستان به جا و جالبی بود:)))
میگم این آقا یا خانوم ساحل این همه داستان گفته که بگه به روزم؟ ای بابا خوب یک کلمه همینو میگفتی دیگه!!:))
مطلب بی نظیری بود برای بعضی ها بودن جنگ یک رویاست اما من خوب می دونم جنگ چیزی جز نکبت و بیچارگی نداره جنگ ما خیلی وقته آغاز شده منتها اونائی که زیرکن می بینن جنگا از حالت سخت افزاری خیلی وقته به جنگای نرم افزاری بدل شدند اما این بار جنگ سخت افزارهارو مطالبه می کنن و من می دونم استبداد با تمام بدیهاش همیشه از استعمار بهتر بوده
خیلی جالب بود ... حالا وقتی که آمریکا یه غلطی کرد و زد منقلشونو پایین آورد اون وقت میفهمن! ... به قول شهره "مرسی از نقطهچینا!!!"
بیچاره خواهر آن سورچی ، کاش می دونست که سلطان به ت..مش هم حسابش نمی کنه و می سپردش به باد و بوران که ترتیبشو بدن :)
خوش باشی
وبلاگ خیلی جالبی داری. خسته نباشی.
به من سر بزن.
می دونی ما هم از اصفهان به این سوی کره زمین اومدیم و خیلی دلم هوای اونجا را کرده . خوش بگذره و جای ما را هم خالی کنید.
;)))) how amazing
سلام.
یه وبلاگ نویس همشهری اگه اشتباه نکم... درسته؟ :)