.:: پرسه ::.

روزمرگی های مد ( MED )

.:: پرسه ::.

روزمرگی های مد ( MED )

آرزوی کودکی

همه ما وقتی بچه بودیم با این سوال از اطرافیان زیاد مواجه می شدیم که : دوس داری وقتی بزرگ شدی چه کاره بشی ؟ توی مدرسه هم توی راجع به ین موضوع انشاء زیاد نوشتیم . هر کی رو هم میدیدی یا می خواست مهندس بشه یا دکتر یا خلبان ، من اما اصلا دلم نمی خواست هیچ کدوم از اینا بشم .

از دکترها که متنفر بودم ، از بسکه تو بچگی مریض شدم و آمپول خوردم یه جورایی تشنه بودم به خونِ هر چی دکتره . (شاید باور نکنین ولی همین الان هم از آمپول می ترسم ، اگه هم مریض بشم محاله آمپول بزنم .) مهندس یا خلبان شدن رو هم که کلآ بی خیال بودم . ولی آرزوی دست نیافتنی من توی بچگی این بود که یه روزی راننده کامیون بشم !!

 نمی دونم باورش سخته یا آسون ولی این آرزویی بود که تمامِ بچگیه منو با خودش برده بود . همه بازیهام اگه نگم ، ولی هشتاد درصد بازی های بچگیم حول همین قضیه می گشت . یادمه از یه سینی بزرگ به عنوان فرمون کامیون استفاده می کردم و از دو تا پشتی به عنوان صندلی کامیون . من نقش راننده رو داشتم و پسر خالم هم همیشه با فلاسک چای ، دو تا لیوان و به دستمال نقش شاگرد راننده رو بازی می کرد . و تو اون جاده های خیالی کودکی از چه حادثه های وحشتناکی به طرز معجزه آسایی جونِ سالم بدر می بردیم . چه اتفاقاتی که برامون نمی افتاد ، از گیر کردن توی برف تا حمله گرگها و دزدا و خراب شدن ماشین . که همش هم ختم به خیر میشد .

الان هم هر چی فکر می کنم نمی فهمم که این آرزو از کجا به کله من افتاد یا جرقه این کار کجا زده شد . در هر حال با بالا تر رفتن سن دیگه این آرزو هم از سر من افتاد . ولی همین الان هم عاشق رانندگی توی جاده ام اونم توی شب و تنهایی .

توی یه مقطعی هم خیلی دلم می خواست یه قاتل حرفه ای بشم که خدا رو شکر تا اومدم بهش فکر کنم از سرم افتاد . پس با این حساب من توی زندگی یه آدم شکست خورده به حساب میام چون به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم ... !!

پ.ن.1 : طنز دوشنبه و سه شنبه شب " برره " فوق العاده بود . یه طنز اجتماعی قوی با لایه های پنهان و آشکار زیاد .(چی شد؟)

پ.ن.2 : برنامه این هفته " نود " هم فوق العاده بود . عجب جونوریه این فردوسی پور .

پ.ن.3 : بارون این دو سه روزه اصفهان از اون بارونایه که همیشه آدم آرزوشو می کنه . خدا که داره اساسی حال میده .

پ.ن.4 : دیروز با خانومی رفتیم یه جایی که اون قدیما زیاد میرفتیم . زنده شدن خاطرات ، بارون ، یه هوای تمیزو عالی و یه عالمه چیزِ دیگه باعث شد کلی حالم رو به راه بشه . 

نظرات 17 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 5 بهمن 1384 ساعت 04:24 ب.ظ http://emprator.blogsky.com

بابا دمت گرم عجب آرزوهایی داشتی

بید قرمز چهارشنبه 5 بهمن 1384 ساعت 04:49 ب.ظ http://bideghermez.blogsky.com/

اولین شخصی هستی که می بینم از این مدل ارزوها داشته!

نسرین پنج‌شنبه 6 بهمن 1384 ساعت 02:02 ق.ظ http://meinexile.blogspot.com

چه جالب!من این آرزوی شما رو هر شب خواب میبینم! بس که زور میزنم برای گرفتن گواهینامه!
بابت لینک ممنون.

آونگ خاطره های ما پنج‌شنبه 6 بهمن 1384 ساعت 01:36 ب.ظ

مد
عزیزم
من شرمنده ی تو و بسیاری از دوستان هستم.
و شما لطف دارید .
باور کن فرصت کمی دارم . به همه ی شما سر می زنم اما همیشه کامنت نمی گذارم .
بگذار به حساب سن بالا یا مسئولیت همه جوره ی زندگی .........
عزیزم شاید هم از ترس این که به آرزوی قاتل شدنت رسیده باشی می ترسم آفتابی بشم :‌ ) )

افرا پنج‌شنبه 6 بهمن 1384 ساعت 02:31 ب.ظ http://afranevesht.blogspot.com

من دلم میخواست معلم بشم اونم معلم ریاضی بعدش بورس بگیرم برم میشیگان دکترا بگیرم نه معلم ریاضی شدم نه بورس میشیگان رو گرفتم با این حساب منم یه شکست خورده بی برو برگردم!

گلی پنج‌شنبه 6 بهمن 1384 ساعت 03:53 ب.ظ

خیلی بامزه بود ..حتما تو بچگی هم کلی شیکمو و تپلی بودی آخه همه راننده کامیونا این ریختین:دییییییی

من هیچی نمی خواستم بشم ...چرا تو بچگی هیشکی از من این سوالو نکرده؟؟؟؟؟؟؟

گلی پنج‌شنبه 6 بهمن 1384 ساعت 03:54 ب.ظ http://golbanoo.blogfa.com

راستی بارون خوش بگذره خدا به منم داره حال می ده ناجور

نورا جمعه 7 بهمن 1384 ساعت 10:08 ب.ظ http://www.afrazan.persianblog.com

میدونی خیلی خوب بردیم تو گذشته ها ! هزار تا شغل بوده که ارزوشو داشتم اول باستان شناسی بعدشم زیست شناسی و بعدشم میکروبیولوجیستی و بعد م حتی یه زمانی به مهندسی معماری رسیدم ...اما بعدشم دوباره برگشتم به علوم تجربی و این اواخر وحتی حالا هنوز رویام پزشکیه اخ اخ اخ...

ژنرال شنبه 8 بهمن 1384 ساعت 01:06 ب.ظ http://culturalcapital.blogsky.com/

پس کی آپ میکنی !
زود باش منتظریم !

سارا یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 01:44 ق.ظ http://inbus.blogspot.com

دوست داشتم الان بچه بودی و دقیقا همه اینارو نقل می کردی و من دونه دونه این حرفارو می دزدیدم. حرفا و فکرای بچه ها دزدیدنی اند عجیب

سارا یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 01:49 ق.ظ http://inbus.blogspot.com

در ضمن ممنون بابت لینک

آرزو یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 04:37 ق.ظ http://www.arezoobanu.blogfa.com

سلام مد جان
آرزوی خوبی بوده اگه بهش میرسیدی الان تو جاده اصفهان شیراز با یه آهنگ باحال از جواد یساری یا اهنگ- اگه یادش بره که وعده با من داره -حسابی حال میکردی چشمک

پیام یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 11:46 ق.ظ http://payamra.com

ارزوهای کودکی هم برای خودشون داستاانی دارند ...

سیروس یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 11:51 ق.ظ http://sj.blogsky.com

آرزوهای کودکی جالبی بود. بچه ای بودی که دقیق نگاه میکردی که جزییات راننده کامیونی رو اونجوری تو حافظه ات ثبت کرده بودی. بارون٬ همسر٬ اصفهان! حیف که تک تک این کلمات برای من تداعی های منفی دارند.

ف-م یکشنبه 9 بهمن 1384 ساعت 04:11 ب.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

منم دوست داشتم راننده کامیون باشم...

در پناه حق...

بی بی گل دوشنبه 10 بهمن 1384 ساعت 09:33 ق.ظ http://www.bbgoal.com

راننده کامیون بودن برای بچه ها همیشه یکجور عظمت را القا می کنه...همینطور راننده اتوبوسهای بین شهری برای نسل قبل از ما...

نیاز دوشنبه 10 بهمن 1384 ساعت 10:48 ق.ظ

نوشته هات احساس یه آدم خوشبخته ولی زندگی نمی تونه اینقدر خوب باشه. زندگی شاید بیشتر شبیه شعرایه که آوردی! کدومشه؟
ولی در کل از وبلاگت خوشم اومد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد