ایران شناسی سالها پیش به مشهد سفر میکند. در خانهی دوستی ایرانی مستقر میشود و داستان جستجوگریاش را در سفرنامهاش نوشته است.
صاحبخانه دختر هفت سالهای داشته، زیبا و خوشسخن و پر شور. از دختر میپرسد: دختر ناز چند سالت هست؟ دختر میگوید: هفت سال. مادرش میگو ید. دقیقا هفت سال، چون در چنین روزی متولد شده است. میپرسد جشن تولد برایش نمیگیرید؟ میگویند نه ما چشن تولد نداریم.
بعد از ظهر دوست ایرانی، جهانگرد را به مجلس سالگرد کسی میبرد که هفت سال پیش مرده بود.
روز بعد جهانگرد میبیند در بازار، معماری دارد آجر کاری میکند از دقت معمار و زیبایی آجرکاری به شگفت میآید؛ ساعتی چشم از معمار بر نمیدارد. مردم راه خودشان را ادامه میدادهاند. میبیند کسی به معمار و کار او توجهی نمیکند.
روزی دیگر میبیند میخواهند دیواری را خراب کنند، عدهی زیادی جمع شده بودند. وقتی دیوار خراب میشود میبیند جمعیت احساس شادی میکند.
از این چهار حادثه یا تجربه استنتاج کرده است که ایرانیان به مرگ بیشتر از تولد و به ویرانی بیش از آبادی توجه میکنند.
به گمانم این استنتاج پارهای از واقعیت را به همراه دارد. گرچه آن سفرنامه بیش از هفتاد سال پیش نوشته شده است. اما گویی هنوز هم در دید و داوری برخی انسان به دنیا میآید که بمیرد. تردیدی نیست مرگ پایان زندگی است اما زندگی، مرگ و ویرانی نیست.
موفق باشی ...........
اگه غیر از این باشه جای تاسفه...
ممنون که از وبلاگ من بازدید کردید.
این مطلب منو یاد این شعر انداخت:
در حیرتم از مرام این مردم پست....این طایفه ی زنده کش مرده پرست.... تا شخص بود زنده کشندش ز جفا.... چون مرد به عزت ببرندش سر دست....
سلام
شاید تغییر دادن این (سنت) هم کار فرشته ها باشد.
موفق باشی.
اره....همه این روزا افتادن دنبال کتابای منوچهر آتشی عزیز.تا دیروز حتی کسی نمی شناختش......نمیدونم این آذر ۸۴ چه خبر بود.............خدا همشونو رحمت کنه.